وبلاگ مرد آبادانی منتشر کرد:
قرار بود اسم عنوان این مطلب «اسمال گورکن» باشد، ولی برای اینکه سبب سوء برداشت و تفسیری از مطلب نشود، عنوان «اسماعیل، مدن» را زیبنده تر و رساتر یافتم…
* * *
اسمش «اسماعیل حاجی زاده» است؛ از اولیّن نیروهای عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آبادان. در حال حاضر در شرکت نفت شاغل است. امّا کمتر کسی اونو به این اسم میشناسه…
– حاجی، آخه این همه اسم و لقب و کُنیه! حالا چرا «گورکن»؟!…
– اینم خودش یه حکایتی داره!… مشغول کندن کانال بودم، «ابراهیم شریفی» اومد پیشم. «خسته نباشید»ی گفت: – «وولک! چقدر سنگر میکِنی؟!» و اومد کمکم کرد…
فرداش دوباره تو یه جای دیگه که مشغول بودم، دوباره همدیگه رو دیدیم: – «کوکا! چقدر گور میکنی!!! خسته نشدی از ای همه گور کنی؟!» و کلّی با هم خندیدیم… از اونروز شدیم «اسمال گورکن»!
با شروع جنگ و متعاقب آن آغاز محاصرهء آبادان در آبان ۱۳۵۹، اسماعیل به «جبههء مدن» اعزام میشود و رفته رفته به یکی از نیروهای کلیدی منطقه تبدیل میشود. آنجا از جمله مناطقی بود که ارتش عراق از آن نقطه، آبادان را زیر آتش مستقیم و بسیّار شدید خود میگرفت. او در آنجا و همراه با تعدادی از همرزمانش، اکیپهایی را تشکیل میدهند تا راه کارهایی برای مقابله و جنگ فرسایشی با دشمن و در نهایت عقب راندن او با هدف شکستن محاصرهء شهر، بیابند…
در اینجا ذکر این نکته هم لازم است که به دلیل سقوط خرّمشهر در چهارم آبان ۱۳۵۹، فشار افکار عمومی به «بنی صدر» (رئیس جمهور وقت) مبنی بر مقصّر بودن او در آن ماجرا افزایش یافت. در آذر و دی همان سال، به دستور مستقیم وی دو عملیّات مکانیزه با فرماندهی ارتش جمهوری اسلامی ایران در منطقهء عمومی شمال آبادان انجام گرفت، که به دلایلی نظیر ضعف در فرماندهی و شرایط بد آب و هوایی با شکست مواجه شد. بارش باران در منطقه سبب توقف تانکهای خودی و گیر افتادن آنها در گل و لای میشود؛ دشمن هم از فرصت استفاده کرده، یکی یکی تانکهای خودی را مورد حمله قرار داده و آنها را منهدم میکند. لاشهء سوختهء این تانکها، تا مدّتها (و حتّی بعد از جنگ!) در منطقه باقی ماند…
– یه روز «آقا قربون» (رزمندهء جانباز حاج قربانعلی لاردور) که در اون وقت فرماندهء محور بود، اومد پیشمون و گفت: «بچه ها! یه همفکری بکنید ببینید چطوری میتونیم نزدیک عراقیها بشیم بی اونکه متوجه بشن؟» هرکسی چیزی میگفت: آقا با هواپیما بریم سروقتشون!؛ از بچه های «حزب الدّعوه» (مجاهدین و معارضین عراقی درحال مبارزه با صدّام) کمک بگیریم؛… . یه دفعه یکی گفت چطوره یه معبری بزنیم! یا کانالی، چیزی مثل یه تونل زیر زمینی! حاج قربون نگاهی بهم انداخت و گفت: «اسماعیل! کار، کار خودته!…»
– روزها استراحت میکردیم، و شبها میرفتیم سروقت تونل. مسیر کندن تونل از مواضع خودی به سمت عراقیها تا پشت اوّلین خاکریز بود. من و یکی دوتا از بچه ها درون تونل میرفتیم و خاکها رو روی برزنت یک در یک و نیم متری که طناب بلندی به اون وصل شده بود، میریختیم. با کشیدن طناب به نفر اوّل تونل علامت میدادیم تا برزنت رو بکشه بیرون. یک سر طناب هم طرف خودمون بود و با اون برزنت خالی رو میکشیدیم داخل.
– بلأخره روز موعود فرا رسید: اردیبهشت سال ۱۳۶۰، کار تونل تقریباً تموم شده بود. یعنی مسیر اصلی به سمت مواضع عراقیها رو کامل کرده بودیم، و فقط مونده بود یکی دوتا کانال کوچیک دیگه تا کار کامل بشه. یه تعداد از نیروهای شناسایی از همین تونل عبور کردند و خودشون رو به خاکریزهای عراقیها رسوندند. تصمیم نهایی انجام عملیّات همون وقت گرفته شد. یک شب قبل از عملیّات، طوفان شن و گرد و خاک شدیدی در منطقه وزیدن گرفت. بطوری که دید عراقیها نسبت به منطقه کاملاً کور شد…
.
Δ
Sorry. No data so far.