متن مصاحبه شهید عبدالله محمدیان پس از عملیات بدر

مهمات كم بود و ممكن بود مهمات سريعاً به ما نرسد. راه دور بود نمي شد مهمات آورد ولي بچه ها با اين كه خسته بودند دو شب قبل از آن عمليات كرده بودند، خودشان مي رفتند و مهمات پيدا مي كردند، گلوله هاي آر پي جي، نارنجك، فشنگ..

وبلاگ گردان کربلا منتشر کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم.

سوره العصر تلاوت شد…

بنده عضو سپاه پاسداران اهواز هستم و متولد ۱۳۴۳ و ۲۰ ساله می باشم.

راستش را بخواهید گفتن از این که برادرها چه کارها کردند و چه حماسه ها آفریدند و چه زحمت ها کشیدند به خاطر این که اسلام را یاری کنند سخت است. ولی گفتن این کارها را از عملیات بدر شروع می کنم که در محور شرق دجله انجام شد. قبل از حرکت بچه ها در یک قسمت از اسکله (روی آب) پل زده بودند و با زحمت زیادی هم آنها را زده بودند که ماشین ها در شب از روی آنها حرکت کنند.

با آن مسایل حفاظتی که رعایت می شد و با زحمت آن پل ها را وصل کردند و به صورت یک سری اسکله در آوردند. بچه می توانستند روی آنها چادر بزنند و استراحت کنند  آن پل ها را به هم وصل کردند و ما حدود ۲ روز در آنجا مستقر بودیم. یک سری بلم ها و قایق های چینکو آنجا بود که این ها را آماده کرده بودند. یک مدت برادرانی آمدند و آموزش دادند، که همان برادران این قایق ها را آوردند و در اسکله قرار دادند تا شب عملیات قایق ها نزدیک خودمان باشند. این بود که ما یکی دو شب حدوداً آنجا مستقر بودیم.

با آن سختی ها و مشقات زیادی که برای بچه ها بود به امید خدا شب عملیات فرا رسید و هر کس در فکر آماده کردن وسایل خود بود. تجهیزات و وسایل رزمی خود را آماده کردند. کل بچه ها بلم ها و قایق ها را پشت هم گذاشته بودند و آماده حرکت شدیم. اما به خاطر این که فاصله مان تا دشمن حدود ۱۴ تا ۱۳ کیلومتر بود و باید تا آنجا پارو می زدیم و مشکل بود که این حرکت را در شب برویم. صبح زود بعد از این که بچه ها نماز خواندند ساعت ۶ آماده حرکت شدیم و به طرف دشمن به راه افتادیم و بچه ها حدود ۱۰ کیلومتر را پارو زدند و در همان حوالی دشمن چون منطقه از نیزار پوشیده شده بود، بلم ها را کنار زدیم و تقریباً تا ساعت ۶ بعد از ظهر آنجا ماندیم. بچه ها نمازشان را در بلم خواندند. دیگر وقت خداحافظی و وقت حرکت به طرف دشمن رسیده بود و وقت نزدیک شدن بعضی از برادرها به سوی خدا. حرکت کردیم. ما باید از سه معبر به دشمن می زدیم یک گروهان از وسط، یک گروهان از سمت چپ و یک گروهان از سمت راست. وظیفه بنده این بود که با گروهان سمت چپ بروم و قرار شد همگی با هم در یک ساعت معین به دشمن بزنیم. مسیر هم در شب بود و راه هم طولانی بود، از بین نیزارها و آن پوششی که خود منطقه داشت حرکت کردیم و سکوت بچه ها در آن شب از لحاظ پارو زدن رعایت می شد. این رعایت کردن برای بچه ها مشقت و فشار زیادی داشت. این بود که یواش یواش حرکت کردیم.  یکی از گردان های سمت چپ ما مقدار زودتر عمل کرده بود و دشمن فهمیده بود و ما پیش خودمان احساس کردیم که تیربارها الان است که بر سر ما فرو بریزد. ولی خب خواست خدا این بود و آن امدادهای غیبی که خداوند  همیشه شامل حال ما کرده و ما خودمان  هم ممکن است متوجه نشویم به سراغ ما  آمد. و اصلاً یک تیر بارش در آن لحظه به طرف ما شلیک نمی شد. حدوداً ساعت ۱۱ شب بود که گفتیم بچه ها  [به خط] بزنند و بروند. یک تعداد غواص داشتیم که از قبل آموزش دیده بودند و برای اولین بار بود که سپاه آموزش غواصی به نیروهایش می داد و با آن آموزشی که داشتند چنان حرکتی انجام دادند و چنان کمین دشمن را از بین برده بودند که ما اصلاً فکر آن را هم نمی کردیم.

وقتی که از کنار کمین گذشتیم دیدیم که کمین دود هوا شده است. این بود که بچه ها با پارو کشی و با بلم های چوبی به پیش رفتند. در مقابل آنها هم دشمن در سنگرهای بتونی خود با تیربارهایی که داشتند نشسته بودند و این بچه ها با این دشمن مقابله کرده بودن. کم کم برادرها از سیم خاردارها گذشتند و به همان حوالی دشمن رسیدند قبل از آن غواص ها جلو رفته بودند و با نارنجک با دشمن برخورد کردند و خود بچه ها هم با آر پی جی و وسایل دیگری که داشتند با  دشمن درگیر شدند. این بود که بچه ها خیلی سریع از آن سه محور و محورهای دیگر و گردان های  چپ و راست ما خیلی سریع دشمن را فراری دادند. اصلاً دشمن فرصت اینکه فکر کند را هم نداشت. ماشین هایشان آماده و روشن بود و ما از بی سیم های آنها که گوش می دادیم می گفتند آماده باشید برای فرار چون الان می آیند و بر سر ما می ریزند و فرار کردند. این بود که به محض رسیدن یک سری از نیروها آنها را از بین بردیم و بقیه هم پا به فرار گذاشتند و در آن جا نمانده بودند. یک سری از خودروهای آنها را بچه ها از بین بردند و در آنجا بچه ها مستقر شدند. بعد از یکی دو روز که در آنجا پدافند کردیم گردان های دیگر آمدند و ماموریت خودشان را انجام دادند و باز دو شب بعد بود که یک بار دیگر با نیروهایمان خط را باز سازی کردیم. منطقه جوری بود که ما  می توانستیم از دو طرف به دشمن بزنیم. بچه ها خداحافظی کردند و همدیگر را به خدا سپردند و حرکت کردیم با همان مهمات سلاحهای تعجیلی که ما داشتیم و دشمن هم در آن منطقه تانک و  پی ام پی  و وسایل خود را دیوانه وار در آن معبری که ما داشتیم، ریخته بود. بچه از دو طرف آن رفتند و با این که دشمن هر لحظه فکر می کرد که ما می رویم ولی مثل این که خدا او را کور کرده بود، وقتی نگاه می کردیم می دیدیم که تیربارهای سمت راست و چپ کار می کنند. اصلاً طرف ما که روبرو می رفتیم تیربار کار نمی کرد. ما با بچه ها جلو رفتیم. و به اولین سنگر آنها که بر خورد کردیم، یکی از برادرها با آر پی جی سریعاً به سنگر زد و آن را [منفجر کرد] و بقیه با صدای تکبیر و الله اکبر شکننده سرازیر شدند و تانک و پی ام  پی و کلیه ادواتی را که  دشمن در آنجا  داشت از بین بردند. واقعاً استقامت بچه ها را می دیدیم.

مهمات کم بود و ممکن بود مهمات سریعاً به ما نرسد. راه دور بود نمی شد مهمات آورد ولی بچه ها با این که خسته بودند دو شب قبل از آن عملیات کرده بودند، خودشان می رفتند و مهمات پیدا می کردند، گلوله های آر پی جی، نارنجک، فشنگ می آوردند. فقط به آنها می گفتیم برادرها مقاومت کنید و با هر وسیله ای که دارید در مقابل دشمن مقاومت کنید. آنها خودشان می رفتند و دنبال گلوله و مهمات می گشتند و به آنجا می آوردند و دشمن را از بین می بردند. خیلی سریع و در عرض نیم ساعت حدود سه چهار کیلو متر را پاکسازی کردند. برادرهایی که عقب بودند، می گفتند ما فقط نگاه می کردیم و می دیدیم که آتش پی ام پی ها به هوا می رود. سنگرهای فرماندهی آنها را از بین بردیم. بعضی ها مثل سگ هایی که خیلی کثیف بودند [به دست] بچه ها از بین می رفتند. بچه ها واقعاً حماسه آفریدند و بنده از روی همه آنها شرمنده هستم چون واقعاً زحمت کشیدند و واقعاً تلاش کردند. آنها می دانستند اسلام احتیاج به عمل آنها دارد. یعنی اگر آنها یک مقدار سستی در خود راه می دادند و مقاومت نمی کردند دشمن به طور قطع با آتش سنگین و وسایل سنگین به راحتی می توانست جلو بیاید. این بود که آنها مقاومت کردند و ما باید از اینها درس بگیریم.

از آنهایی که شهید شدند از آنهایی که زخمی شده اند و انشا الله باز  بر می گردند.

دشمن دیگر متزلزل شده است و الان هم بحمد الله مراحل آخر جنگ خود را می گذرانیم و خداوند  به ما توفیق خدمت بیشتر دهد.

بچه ها واقعاً زحمت کشیدند تلاش کردند. صبر داشتند و استقامت کردند تا اینکه توانستند دشمن را به خوبی از بین ببرند و دشمن در بی سیم هایش می گفت بابا داغون شدید، عقب بکشید.

از برادران شهیدی که می توانم نام ببرم برادر محمدرضا سالمی است با ایشان از اول جنگ همکاری داشتم و یکی از فرماندهان گروهان های ما بود و واقعاً صبر و استقامت پیشروی کردن ایشان نمونه بود. ما هر وقت می خواستیم خط را سریع بگیریم می گفتیم او برود؟ برادر سالمی در همان شب که پی ام پی های دشمن را از بین بردیم همان شب عملیات که رمز عملیات یا زهرا بود، و زهرای اطهر واقعاً ما را کمک کرد واقعاً صبر و استقامت زیادی نشان داد. اگر می گفتیم آقا جلو برو می رفت. از نظر اخلاقی بهترین افراد ما بود، خصوصیات خوبی داشت و از همه نظر خوب پاک بود، این بود که دنیا را وداع گفت و به الله پیوست.

یکی دیگر از برادرها، برادر شهید رضا کعبه زاده بود که پسر نمونه و پاکی بود. وقتی او را میدیدم می دانستم که واقعاً ایشان رفتنی است و بعد از این عملیات ایشان را نمی بینیم. واقعاً هم افسوس می خورم که چرا در موقع حرکت با ایشان روبوسی نکردم. یادم رفت با ایشان روبوسی کنم. این است که افسوس می خورم. برادر رضا کعبه زاده پسری با اخلاق و پاک بودند. ایشان یکی از فرماندهان دسته های ما بود. با نیروهایش خیلی خوب تا می کرد. از مسایل نظامی آنها امتحان به عمل می آورد. به نیروهایش رسیدگی می کرد. به خاطر همین بود که دوست داشت در پیشروی ها همیشه جلو باشد. وقتی می گفتیم چه کسی می خواهد جلو برود، ایشان می گفت من را بفرستید و من باید بروم یعنی این قدر به جلو رفتن و ضربه زدن به دشمن علاقه داشت. همان شب های اول که رسیدیم در بلم به شهادت رسید. روحشان شاد باشد.

برادران مجروح ما هنگامی که مجروح می شدند واقعاً از آنها درس می گرفتیم. در بعضی مواقع برادرانی را می دیدیم که دستشان، و حتی یکی از بچه ها بود که رفته بود و با عراقی ها گلاویز شده بود و تیر به پایش خورده بود. وقتی به او می گفتیم به عقب برگرد. می گفت آقا من کجا بروم من باید این جا بمانم و کمک شما کنم. ما با زور آنها را به عقب می فرستادیم. اینها برای بچه ها مهمات جمع می کردند، حتی بچه های مجروحی هم بودند که برای بچه ها خشاب گذاری  و فشنگ گذاری می کردند و به دست بچه ها می دادند و برادرها از آنها استفاده می کردند. همین بس که روحیه ای از ما بالاتر داشتند.

ما ممکن بود که در آن لحظه یک مقدار ترس برمان دارد. ولی آنها با اینکه زخمی شده بودند و تیر به دست و پایشان خورده بود، در بعضی موارد نیز به سر آنها خورده بود می ماندند و استقامت می کردند.

حالات و روحیات برادران در شب عملیات، یک حالات و روحیات دیگر بود. وقتی به بچه ها گفتیم که همین شب ها عملیات است و انشا الله فردا صبح می خواهیم برویم. عده ای در یک جایی بودند که می خواستند وضو بگیرند بچه ها از من زودتر وضو گرفته بودند و یک مقدار هم جا کم بود. بنده ایستاده بودم و نگاه می کردم و می دیدیم که بچه ها در سجده هایشان همه گریه و زاری می کنند و حالت دیگری داشتند و با این که آنجا تاریک بود هر کس در خودش فرو رفته بود. تمام نماز جماعت بچه ها و دعاهایی که در نماز جماعت می خواندند با حال دیگری بود.  در آن شب وضع ما جور دیگری شده بود. بچه ها شور و شوق دیگری داشتند و من می دیدم که واقعاً سر به سجده می گذارند و گریه های بلند بلند می کردند و از خدا بخشش می طلبیدند.

حضور برادران روحانی هم خیلی خوب بود. بچه ها به برادران روحانی خیلی احترام می گذاشتند و بعضی از آنها واقعاً در دل بچه ها جا داشتند خصوصاً در یکی از مناطقی که بودیم یکی از برادران روحانی آنقدر در دل بچه ها جا داشت که وقتی می خواست برود بچه ها با  گریه و زاری می گفتند بمانید و پیش بچه ها باشید. چون مسولیت آنها در جاهای دیگری هم بود  باید می رفتند و حتی آن برادران روحانی می آمدند و به بچه سر می زدند. این برای بچه ها خیلی روحیه بخش بود. امدادهای غیبی هم در این عملیات زیاد بود. همان شب عملیات که جلو می رفتیم فکر می کردم که بچه الان است که همینطور روی هم بیفتند و به شهادت برسند و زخمی بشن. نگاه که می کردم می دیدم تیربارها کار می کرد فشنگ ها می آمد و از بغل ما رد می شد ولی به ما و بچه ها برخورد نمی کرد. این واقعاً یک معجزه بود یعنی اگر کسی آنجا باشد و ببیند که دارد در بلم  می رود، و حرکت و کاری هم نمی تواند بکند. دشمن هم دارد روی او آتش می ریزد و رگبار می بندد می بیند [آنجا می بیند] واقعاً خدایی بالا سرش است که او را دارد هدایت می کند.

ما نگاه که می کردیم  و این امدادهای غیبی را می دیدیم. وقتی که به سیل بند دشمن رسیده بودیم پیش خود فکر می کردیم که شهدای ما زیاد است. در صورتی که دیدیم ما در کل زمانی که دشمن را نابود کرده ایم و خط را از دشمن گرفتیم سه الی چهار شهید و زخمی بیشتر نداشتیم. این است که من این ها را امدادهای غیبی می بینم که آنها ما را واقعاً کمک کردند و در این منطقه ما موفق شدیم.

امکانات برادران در این زمینه که هنگام محاصره شدن و یا در یک مخمصه گیر کردن چه طور این موانع را از میان بر می داشتند می توان گفت که نیروها در بعضی از مناطق که دشمن نمی گذاشت جلو برویم و  یک مقداری فشار می آورد خود بچه ها ابتکار به خرج می دادند. مثلاً آر پی جی زن ها و نیروهای رزمی از دو طرف به دشمن می زدند و یا چند نفر از آنها می رفتند و مستقیماً با دشمن درگیر می شدند، چند نفر دشمن را دور می زدند. در واقع ابتکارات زیاد بود.

بعضی از بچه ها در هنگام راندن بلم با این که بلم طوری است که اگر یک مقدار دو طرف آن  سبک سنگین شود در آب چپ می شود، در بلم با آر پی جی به طرف دشمن شلیک می کردند و یا تیربار می زدند این بود که دشمن را این چیزها از پا در آورد.