کوزنتس چه قدر ظلم کرد؟

نظریه کوزنتس را هر دانشجوی اقتصاد خوانده یا هر کسی که در ایران دوران سازندگی را یادش باشد، به اسم یا به مفهوم شنیده است. روزگاری گفته می شد که در مسیر رشد اقتصادی، مرحله گذاری هست که به اقشار ضعیف فشار وارد میشود. در واقع پشتوانه این حرف، نظریه کوزنتس است که بر اساس […]


نظریه کوزنتس را هر دانشجوی اقتصاد خوانده یا هر کسی که در ایران دوران سازندگی را یادش باشد، به اسم یا به مفهوم شنیده است. روزگاری گفته می شد که در مسیر رشد اقتصادی، مرحله گذاری هست که به اقشار ضعیف فشار وارد میشود. در واقع پشتوانه این حرف، نظریه کوزنتس است که بر اساس آن، رابطه بین درآمد سرانه و نابرابری درآمد به شکل حرف انگلیسی U وارون است و درآمد سرانه یعنی درآمد متوسط هر فرد در یک جامعه. به عبارت دیگر، درمسیر رشد درآمد سرانه، نابرابری درآمد ابتدا افزایش می یابد و پس از طی مراحلی شروع به کاهش می کند. سایمون کوزنتس در ۱۹۵۵ این مطلب را به صورت یک فرضیه عنوان کرد. به گفته خود کوزنتس، این فرضیه ۵ درصد پشتوانه آماری و ۹۵ درصد پشتوانه حدسی داشته است. اما دلیلی که وی و همفکران دیگر او مثل لویس برای این فرآیند عنوان کرده اند، بسیار قابل تأمل است. پیشرفت اقتصادی یعنی تولید بهینه و با بهروری بالا. لازمه پیشرفت پرشتاب اقتصادی تولید پیشرفته است و روشن است که این گذار از تولید سنتی به تولید پیشرفته به یکباره صورت نمی گیرد. بلکه ابتدا در بخشی از جامعه که به عقیده کوزنتس بخش صنعتی شهری است، واقع می شود. با به میدان آمدن تولیدگران ماهر و تولیدات باکیفیت، کارکنان بخش سنتی در معرض کاهش درآمد و حتی بیکاری قرار می گیرند. در نتیجه، در این مرحله از رشد، نابرابری درآمد در جامعه زیاد می شود. این ماجرا ادامه می یابد تا آن که با فراگیری مهارت در میان همه نیروی کار، نابرابری درآمد رو به کاهش می گذارد و از آن جا که این نظام جدید تولید بیشتر متکی بر نیروی کار ماهر است تا سرمایه، با فراگیری مهارت در میان نیروی کار، نابرابری درآمد حتی از آغار دوره پیشرفت هم کمتر می شود. فرضیه کوزنتس در عمل، در تاریخ شمار قابل توجهی از کشورهایی که اکنون قدرت های بزرگ اقتصادی به شمار می آیند، واقع شده است.

در تحقق هر نظریه در علوم انسانی بوم و محیط انسانی یک نقش حیاتی دارد. در ایران، حرف و حدیثها درباره این نظریه از آنجا قوت گرفت که زمانی عده ای گفتند که در مسیر توسعه اقتصادی چاره ای جز له شدن نسلی از فقرا زیر چرخ های توسعه نیست. در مقابل این گروه، عده دیگری این نظریه را به باد تندترین انتقادها گرفتند و از اساس آن را اشتباه و ارائه دهندگان و حامیان داخلی آن را به غرب زده خواندند. حال سوال این است که حق با کدام گروه بوده است؟ و آیا بر فرض صحت این درد، آیا برای درمانش راهی هست؟

به شخصه معتقدم در نقد یک نظریه، بهخصوص آنجا که بار ارزشی و انسانی دارد، اگر به دنبال عمق دیدگاه نظریه پرداز هستیم، آگاهی از نیت و انگیزه او می تواند مفید فایده باشد. کوزنتس، خود در مقاله سال ۱۹۵۵ اش، انگیزه اش را از ارائه این تحلیل، کمک به درمان یک درد بیان کرده است: درد نابرابری و درد رشد نیافتگی. این نکته باید برای کسانی گفته شود که این نظریات را مشتی کفریات می نامند. نابرابری دردی انسانی است. و کم نیستند کسانی در سرزمین های دور که بنا بر فطرت خود، انسان دوست و خواهان رفاه همه انسانها هستند. و روشن است که کشف عوامل مؤثر بر این درد قدمی در مسیر درمان آن است.

از طرف دیگر، در میان منتقدین این نظریه افراد خوش نیت زیادی به چشم می خورند. شاید یک علت این مخالفت شدید آنها برداشت سنتی آن ها از یک فرد ثروتند در ایران باشد. پس باید ثروتندان مورد نظر این نظریه معرفی شود. در این دیدگاه، ثروتمندان آن دلالانی نیستند که بدون کار اقتصادی و تنها با حائل شدن میان تولیدکننده و مصرف کننده برای سهم گرفتن از تولید، باعث می شوند که درآمد کمتری را به تولیدکننده و محصول گرانتری را به مصرف کننده برسد و به پیشرفت اقتصادی صدمه می زنند. بلکه اینها از قبیل آن مدیرانی هستند که با مهارت خود در شناسایی نیاز جامعه و متخصصین، و اجرای مدیریت فرآیند تولید، و پذیرفتن ریسک تولید و فروش، باعث می شوند که محصولات جدید و با کیفیت بهتر در دسترس مردم قرار گیرد تا رفاه مردم افزایش یابد.

در طرف دیگر هم، مطلبی را باید خطاب به پذیرندگان دست بسته این قبیل نظریات گفت. همانها که این فرآیند، یعنی بیچاره شدن فقرا در جریان توسعه اقتصادی را بدون راه حل دانستند. آیا کسی دست های ما را برای حمایت اجتماعی از این قشر فقیر که در جریان توسعه اقتصادی در معرض آسیب هستند بسته است؟ آیا نمی توان آموزش رایگانی یا بسیار ارزانی را برای فرزندان این خانواده ها فراهم کرد تا از غم تأمین آینده آنها درآیند و لااقل فشاری از فشارهای زندگیشان برداشته شود؟ آیا حمایت درمانی از آنها در این دوره راه حلی دور از ذهن است؟ آیا توسعه راه ها و وسایل ارتباطی به کاهش نابرابری ساکنین محروم مناطق دور افتاده کمک نمی کند؟ این ها راه حل هایی است که از سوی نظریه پردازان دیگر توسعه مثل مایکل تودارو در جهان منتشر شده است و منطق آنها ساده و روشن است. مگر دست ما برای این اقدامات بسته نیست و جالب اینجاست که بسیاری از این راه حل ها، با همه کاستی ها در نقاط دیگر دنیا و در ایران اجرا شده است. که برای نمونه می توان به سپاه دانش از قبل از انقلاب، مدارس نمونه دولتی شبانه با کیفیت آموزشی بالا برای دانش آموزان مستعد ساکن در روستاها و گسترش بهداری ها و درمانگاهها در مناطق محروم اشاره کرد. اینها اقداماتی است که اثرگذاری آنها بر کاهش نابرابری و یا حداقل کاهش فقر فقرا مؤثر است و باید ادامه و گسترش یابد.

باید توجه که رشد و پیشرفت دو مرحله حیاتی دارد: تشخیص دردها و درمان درها. پس هم آنها که درد را از پایه انکار می کنند و هم آن ها که درمان را ناممکن می دانند، هرکدام به نوعی از رشد دور هستند. به امید روزی که همگان به دنبال فهم جامع اندیشه ها و پذیرای منطقی نقدها بر خود باشند.
 

محمد یاسین نقی ترابی

دانشجوی کارشناسی ارشد اقتصاد دانشگاه شهید چمران اهواز