مجتبی نامخواه در وبلاگ طبقه سوم نوشت:
در این چند روز، البته تا قبل از خبر گفتگوی تلفنی اوباما و روحانی، ابیات این شعر جناب محمد کاظم کاظمی را با خود مرور می کردم…
وقتی یاد فارس، رجا، بی باک، مشرق، کیهان، پرتو، لثارات، جهان و … می افتادم، یا به امید واکنشی آخرین اخبارشان را مرور می کردم…
وقتی از قول سردبیر سابق کیهان می خواندم «سخنان رئیس جمهور در سازمان ملل با حرفهای افراد گذشته تفاوتی نداشته است چرا که محتوا همان بود و فقط ادبیات زیباتر و قشنگتر شده است.»
خصوصا وقتی جمعه صبح در رسانه حامیان مقاومت مطلبی خواندم تحت عنوان « تحلیلی متفاوت[!!] از کنش رئیس جمهور در سازمان ملل متحد خواندم که درباره سخنان نماد سازش در نیویورک نوشته بود:
«سخنرانی روحانی؛ اظهاراتی در تراز رئیسجمهوریاسلامی ایران »
و وقتی یادم می آمد که هفته دفاع مقدس است…
وقتی خطبه های نماز جمعه را وجب می کردم تا ببینم به جز مسئله های فرعی، به جز ترویج حجاب به ضرب و زور «جیره» و «نمره» حرف دیگری، هر چند در حد کلیات، در حد خواندن چند جمله خیلی خیلی کلی از امام و رهبری درباره ایران و آمریکا نه، در باره بُعد جهانی انقلاب و آرمان های آن در جهان مستضعفین هست یا نه…
وقتی می دیدم انگار جدی جدی خیلی ها هستن که اگر مواضع روحانی را می دانستند، در انتخابات به او رأی می دادند، وقتی می دیدم وزیرانی که هر کدامشان به تنهایی میتوانست دولت احمدینژاد را کله پا کند، دویست تا دویست تا رأی می گیرند…
با خودم می گفتم:
شکر خدا که اهل جدل، همزبان شدند
با هم به سویِ کعبه عزت، روان شدند
شکر خدا که گردنه گیران ِ محترم
بر گله های بی سر و صاحب، شبان شدند
شکر خدا که کم کمک از یاد می رود
روزی که پشتِ نعشِ برادر، نهان شدند
شکر خدا که مسجد و محراب شهر نیز
یکباره – پوست کنده بگویم- دکان شدند
جمعی، چنان قدیم، هر آن را که سر فراشت
قربانِ مادر و پدر و خاندان شدند
یعنی دوباره دشمن سوگند خورده را
با استخوان ِ سینه خود، نردبان شدند
مانند یک دو خوان دگر، بعدِ گیر و دار
بر خون خویش و نعش ِ پدر، میهمان شدند
**
هر کس به گونه ای به هدر داد، آنچه داشت
یک عدّه هم که سگ نشدند، استخوان شدند
Δ
Sorry. No data so far.