نفس كرب و بلا مُشك فشان خواهد شد. و محمد به گمانم كه جوان خواهد شد.....
این غزل برای او که با ۱۳تیر در بدن از خدا میخواست سلامش را به پیامبر برساند و او را از درد جراحاتش باخبر کند:«اللهم بلغ نبیک عنی السلام و ابلغه ما لقیت من الم الجراح فانی اردت ثوابک فی نصره ذریه نبیک.»* برای او که سپر جان محبوب بود و به پیمانش با او […]
از باده عشق تا ابد سرمستیم آن عهدکه داشتیم را نشکستیم تا کور شود دوچشم وهابی ها ماییم که سینه چاک زینب هستیم . . . ای کاش که دل را به حرم پر بدهیم باصوت رسا نام تو را سر بدهیم ما با دل خون منتظریم ای بانو! تاپای محبت شما سربدهیم . . […]
شاعر نشسته بود کناری و می نوشت بنیاد واژه را به گل عشق می سرشت بذر محبتی که به بستان واژه کشت شعری شد و رسید به دروازه بهشت شعرش گرفته حال و هوایی عجیب را حس میکند درون فضا بوی سیب را شاعر سکوت می کند و بغض در گلو از زمزم دو […]
Sorry. No data so far.