پناه روزهای بی پناهی

آخرین دیدارمان زیارت شهدا بود. همه دیدارهایم با “آ سید محسن” رنگ و بوی شهدا داشت، یاد و ذکری از مردانی که در هشت سال حماسه این ملت، قهرمانانه ایستادند تا ما بمانیم. و هرچه او درباره شهید و شهادت سخن می گفت  چهره اش بشاش تر و سیمایش نورانی تر … در همه دیدارهایمان […]

آخرین دیدارمان زیارت شهدا بود. همه دیدارهایم با “آ سید محسن” رنگ و بوی شهدا داشت، یاد و ذکری از مردانی که در هشت سال حماسه این ملت، قهرمانانه ایستادند تا ما بمانیم. و هرچه او درباره شهید و شهادت سخن می گفت  چهره اش بشاش تر و سیمایش نورانی تر …

در همه دیدارهایمان نام و یاد و فرهنگ شهدا بود که از زبان او جاری می شد و چقدر دلتنگ آسمانی شدن

 “سید محسن” برادری امین و استادی بزرگ و یک روحانی به تمام معنا بود که انسان از همنشینی و هم کلامی با او اوج می گرفت و سبکبال طواف دل می کرد…

حال چگونه مسجد صاحب الزمان (عج) نبود تو را بتواند تحمل کند، آن همه کودک و پیر و جوان که هرشب گرداگردت می نشستند و از خرمن معرفت و علم تو خوشه چینی می کردند، چگونه شب را سپری کنند…

حال درد دل هایمان را به چه کسی بگوییم تا سبک شویم، در طوفان حوادث روزگار به که پناه ببریم و هم صحبت شویم که آرام مان کند، تو با یک لبخند هم مشکلات و سختی هایمان را به شیرینی و تلاش مضاعف مبدل می ساختی …

این روزها چقدر سخت می گذرد… سخت تر از هر زمان…

کاش زمان می ایستاد، کاش این رود جاری نبود و کاش تو می ماندی و دیگر بار با نگاهت و با کلامت راه عشق را برایمان روشن تر می ساختی.

سخت است ندیدنت استاد و برادر دانشمندم

طوبی له و حسن مأب برادر داغدارت عباس اسلامی پور