رد پای دست

سیدعلیرضا شفیعی در وبلاگ زائر بارانی منتشر کرد:   از ابتدا شدیم من و تو پناه هم در گردش زمین و زمان تکیه گاه هم در وسعت سیاهی این شهر ماه هم مدهوش آیه های صریح نگاه هم این خانه شاهد است که ما غم نداشتیم تا سر به روی شانه هم می گذاشتیم از […]

سیدعلیرضا شفیعی در وبلاگ زائر بارانی منتشر کرد:

 

از ابتدا شدیم من و تو پناه هم

در گردش زمین و زمان تکیه گاه هم

در وسعت سیاهی این شهر ماه هم

مدهوش آیه های صریح نگاه هم

این خانه شاهد است که ما غم نداشتیم

تا سر به روی شانه هم می گذاشتیم

از ابتداست چرخش عالم به عشق ما

تصریح کرده عالم وآدم به عشق ما

می تابد آفتاب دمادم به عشق ما

جاری شده ست چشمه ی زمزم به عشق ما

بر سفره ی محبت هم میهمان شدیم

با عشق بی خیال غم آب و نان شدیم

کم کم لباس شادی من آب می رود

از باغ خانه ام گل شاداب می رود

با حال و روز تو ز دلم تاب می رود

از شهر روشنایی مهتاب می رود

حس کرده ام حضور غریب فراق را

تا فضه بسته است در این اتاق را

این روزها تو دست به زانو گرفته ای

انگار درد ممتد پهلو گرفته ای

از عاشق همیشگی ات رو گرفته ای

با اشک های هرشب خود خو گرفته ای

از پهلوی شکسته و چشمان خسته ات

پی برده ام به راز نماز نشسته ات

پیچید در شلوغی کوچه صدای دست

مانده ست روی چهره تو رد پای دست

در حیرتم از آمدن بی هوای دست

من مانده ام چگونه شود پاک جای دست؟!

بردار از کبودی صورت حجاب را

بی پرده تا نگاه کنم آفتاب را

تو رفته ای و من شده ام داغدار تو

باور نمیکنم که شدم سوگوار تو

سخت است فکر این که نباشم کنار تو

با پای خویش آمده ام تا مزار تو

خود خواستی که از تو نماند نشانه ای

داری میان سینه ی هر شیعه خانه ای.