بازسازي نيروي اجتماعي معطوف به انقلاب اسلامي(2)

اصولگرایی مُرد؛ زنده باد حزب الله

مجتبي نامخواه

 مجتبی نامخواه در وبلاگ طبقه سوم نوشت:

تلاش برای فهم « نه» 92

هیچ انگاری نتیجه انتخابات

نتیجه انتخابات ۹۲ برای عده­ای «هیچ» بود. این روزها اغلب تحلیل هایی ارائه می کنند که رأی مردم نهایتا فاقد هر گونه «معنا» قلمداد می شود. مثلا تلاش می کنند پبروزی روحانی را پیروزی اصولگرایان تفسیر کنند! این طور می نویسند که «روحانی یک روحانی انقلابی است» و «متولد نه دی است!»، عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران است، راست سنتی است و جزء اصولگرایان محسوب می شود!  برخی دیگر در هیچ انگاری تحلیل نتیجه انتخابات ۹۲، ضعف های تاکتیکی اصولگرایان را مهم می شمارند و رفته­اند سراغ  نظر سنجی حرفه ای و مدیریت حرفه ای کمپین انتخاباتی و سیاست ورزی  حرفه ای.  برخی دیگر تحلیل های خود را  برگردانده اند به عدم ائتلاف. آن ها هم که کمی بیشتر به رأی مردم احترام گذاشته اند، این چنین تحلیل می کنند که نتوانستیم مردم را در ارتباط با گفتمان مان اقناع کنیم. یا با گفتن این که به تکلیف مان عمل کردیم، خواسته اند رفع تکلیف کنند از خودشان. گویا گوش ها سنگین شده برای شنیدن نه مردم در انتخابات ۹۲٫

از آن جا که راهِ «چه باید کرد؟»ِ فردا از «چه شد؟»ِ دیروز می گذرد، آسیب شناسی و همچنین سنخ شناسی آسیب شناسی ها، ضرورتی جدی در طراحی فعالیت های آتی است.

هیچ انگاری با خاستگاه گذار به دموکراسی

سال ۸۴ را به یاد بیاوریم. چقدر غیر واقعی می دانستیم تحلیل آنانی را که عدم اتحاد و ائتلاف کاندیداهای اصلاح طلبان را دلیل شکست خود و مشخصا «مصطفی معین» می دانستند؟ مسئله روشن بود. ما می گفتیم مردم نوع نگاه و تفکر آن­ها را نپسندیدند. مشکل آن ها فقط اشتباه های تاکتیکی شان نبود. در واقع ما بازگرداندن شکست ۸۴ اصلاح طلبان به سطوح تاکتیکی کارهاشان را، نوعی تقلیل و فرار از شکست می دانستیم. این فروکاست شکست به فرآیندهای تاکتیکی از جانب اصلاح طلبان، البته ریشه­های معرفتی روشنی داشت: «عدم باور به رأی مردم»؛ آن­ها در شکست ۸۴ بر اساس این خطای معرفتی، منفعلانه شکست شان را برای بدنه اجتماعی­شان توجیه و تقلیل می کردند و در سال ۸۸ بر اساس همین نگاه غلط به صورت فعالانه برای سرمایه اجتماعی شان در جهت تغییر وضع موجود آرمان تراشی کردند و در هر دو حال رأی مردم را به هیچ می انگاشتند. آن ها برای مقابله با جمهوریت نظام یک پاسخ و را ه حل داشتند: «گذار به دموکراسی».

هیچ انگاری با خاستگاه گذار به حکومت اسلامی

هیچ دلیلی ندارد که ما همان نگاه را برای نتیجه انتخابات ۹۲ مطرح نکنیم. کسانی که شکست در انتخابات ۹۲ را به سطوح تاکتیکی تقلیل می دهند، همان اشتباه اصلاح طلبان در انتخابات ۸۴ را تکرار می کنند، با نوعی قرابت به همان خاستگاه نظری. اینکه بگوییم ائتلاف یا ضعف نظر سنجی ها یا هر مسئله ی تاکتیکی دیگری علت شکست ۹۲ بود، یا اینکه اساسا شکست ۹۲ را انکار کنیم، از خاستگاه نپذیرفتن رأی مردم بر می آید. این که برخی نتیجه انتخابات اخیر را هم  به نوعی پیروزی اصولگرایی می دانند! یا به اسم «تکلیف گرایی» منکر اصل ماجرا شوند، از همان خاستگاه نادیده انگاشتن رأی مردم بر می­خیزد. در جناح مقابل اصلاح طلبان هم فروکاست جمهوریت به زینت المجالس یا انکار اصل آن، هم مسبوق به منش عملی در میان مسن ترهاست و هم مسبوق به توجیه نظری در جوان ترها.  نفهمیدن یا انکار «نه» 92، محصول همین زمینه­های نظری و عملی ست. اگر انکار جمهوریت در یک جناح تنه به تنه ی دموکراسی سرمایه داری می زند و طعمی از تجدد دارد، این انکار در طرف دیگر در «گذار به حکومت اسلامی» صورت­بندی می­گردد و طعمی از اسلام متحجرانه دارد. این بحث و واکاوی لایه های پنهان این بسترهای معرفتی، پرونده ای گشوده در آینده­ی معارف انقلاب خواهد بود، تنها برای اینکه عمق ریشه های این ناباوری به اصالت رأی مردم در جناح مقابل اصلاح طلبان بهتر ملاحظه و فهم شود، بازخوانی بخش هایی از یک یادداشت تحلیلی جالب توجه خواهد بود. گروه سیاسی یک پایگاه اینترنتی متعلق به جریانی از نواصولگرایان، دو ماه و نیم قبل از انتخابات ۹۲ به صراحت و البته صداقت نوشته بود: «اصولا جمهوریت با دموکراسی تفاوت دارد و متأسفانه بر خلاف فرهنگ رایج نیز دموکراسی و میزان وصول به آن، اساسا معیار  مثبتی برای یک نظام اسلامی به شمار نمی آید … و البته باید توجه داشت که  "جمهوریت" نیز فاقد هرگونه اصالت در فرهنگ دینی و اسلامی است».  این تحلیل که به نوعی بازنمایی دیدگاه یک جریان عمده سیاسی درباره نقش مردم در ساخت مطلوب نظام بوده و هست، تحلیل جالبی نیز از دیدگاه امام خمینی(ره) درباره جمهوریت دارد: «بنیان گذار انقلاب اسلامی… "جمهوری اسلامی" را صرفا جهت نفی رژیم سلطنتی قلمداد کرده و در فحوای کلام خود از آن به عنوان "دوران گذار به حکومت اسلامی" یاد می کنند». (تأکیدها از اصل تحلیل است.) مشخص است بر اساس این نگاه و مبانی معرفتی، «نه» مردم، اساسا هیچ اصالتی ندارد که دیده شود.

این توجیه هم قابل قبول نیست که ما نتوانستیم در قاعده هرم اجتماع،  مردم را در ارتباط با کارآمدی گفتمان انقلاب اقناع کنیم. البته این حرف صورت محترمانه تری از انکار رأی مردم را در خود دارد اما واقیعت این است که مردم، همان مردمی هستند که ثابت کرده اند تنها تضمین عملی تحقق اسلام ناب هستند. آیا این ادبیات مربوط به سخنرانی های خطابی ایام فتنه بود، یا از باوری عمیق به گفتمان انقلاب اسلامی ریشه می گرفت؟ اگر همین مردم نبودند، «نه دی»ای نبود. دیدیم که در فصل تنهایی انقلاب و رهبری، در شرایطی که سقف مطالبات رهبری از خواص ساکت و راکد و محافظه کار این شده بود که «هر تحلیلی دارید بگویید و تنها ساکت نباشید»، همین مردم بودند که تا آخر پای کار رهبری ماندند. اتفاقا همین حرف ها را روشنفکران اصلاح طلبان در سال ۸۴ می گفتند. می گفتند که مردم صدای ما را نشنیدند. اما آیا تحلیل آن ها درست بود؟

مردم در انتخابات ۹۲ یک نه بزرگ گفتند، اما به چه چیزی؟ یک پاسخ ساده به این پرسش هم در چارچوب نظریه ای صورت بندی می شود که معتقد است «همیشه پای جریان انحرافی در میان است». اما این هم بزرگ­نمایی مسئله ای است که رهبری به صراحت فرعی دانسته اند. این هم نوعی دیگری از این فرار و انکار «نه» مردم است. این تفسیر را نوعا کسانی می کنند که تا دیروز در تحلیل هاشان وعده فتنه ی بزرگتر جریان  انحرافی در انتخابات ۹۲ را می دادند، این تفسیرشان به اندازه همان تحلیل شان درست است. اگر «نه» مردم به جریان انحرافی بود، پس چرا کسانی که بیشترین مخالفت ها را با این جریان داشتند و مخالف با این جریان به نوعی جزء هویت سیاسی­شان بود، این اختلاف معنا دار را با  رأی رئیس جمهور منتخب داشته و کمتر از یک چهارم او رأی آوردند؟  مردم این قدر هوشمند هستند که «نه» خودشان به جریان انحرافی را به عمارها یا به نامزدی که در روز بارها وبارها در نقد «جریان انحرافی» سخن می گوید، نگویند. اگر در سال ۸۴ اصلاح طلبان رأی نیاوردنِ خود را، به یک جریان یا حلقه پیرامون رئیس دفتر رئیس جمهور خاتمی نسبت می­دادند، همچنان که به نوعی محصول برخی افراط ها دانستند، از آن ها می پذیرفتیم؟ به هر حال انکار نه مردم راه های زیادی دارد، این هم یک راه است.

فهم اجتماعی از انتخابات ۹۲

نمی توان سیاست زدگان و انتخابات بازها را گفت که از نه ۹۲ فرار نکنند. نتیجه ی پاسخ های توجیه گونه ی آن­ها موکول به فصل آتی انتخابات خواهد بود و احتمالا در چارچوب­هایی مانند «روشنگری هر چه بیشتر علیه جریان انحرافی»، در «ائتلاف و وحدت»، در «نظرسنجی علمی­تر در روزهای آخر منتهی به انتخابات» و در «سیاست ورزی حرفه­ای» صورت بندی خواهد شد. مهم این است که این پاسخ هایِ صرفا سیاسی و نخبگانی نمی تواند مبنای طراحی هیچ پروژه ای برای نیروهای اجتماعی انقلاب باشد. این پاسخ­ها بافروکاست شکست ۹۲ به سطوح تاکتیکی، صرفا توصیه هایی به برخی سیاسیون، سران احزاب و گروه­ها و احتمالا نامزدهای آتی دارد که: نظرسنجی های علمی داشته باشید، به صورت حرفه ای سیاست ورزی کنید و با افراد هم گروه خود ائتلاف کنید. این سنخ آسیب شناسی ها نه صدای «نه» مردم را شنیده و نه طنین صدایش به توده های نیروهای معطوف به انقلاب می رسد. با این پاسخ­ها از هم اکنون آینده فعالیت­های سیاسی و اجتماعی را در سطح نخبگان سیاسی و احزاب محدود و منحصر کرده و هیچ جوابی برای «چه باید کرد؟» بدنه اجتماعی معطوف به انقلاب ندارد. اما برای کسانی که نمی خواهند همه ی تخم مرغ های انقلاب را در سبد سیاسیون بگذارند، فهم نه ۹۲ اهمیتی دو چندان دارد.

فهم نه ۹۲

پاسخ ساده است. قرائت ما از گفتمان انقلاب به قدر کافی «ناب» نبود. عوض آن که به بسط خواست و مطالبات عمومی بپردازد و «مطالبه­گر» باشد، به حفظ داشته ها می اندیشید و به شدت «محافظه کار» بود. به جای آن که عزم تغییر و حل مسئله های اصلی را داشته و «انقلابی واقعی و حقیقت گرا» باشد، دم از مسائل فرعی می زد و «انقلابی فانتزی و سیاست گرا» بود. به جای آن که حول بینات و مسائل اصلی انقلاب شکل بگیرد، حول احتمالاتی می چرخید که در حوزه مسائل فرعی برایش مطرح بود. در پرداختن به مسائل اصلی اهمال می کرد چون سیاست­محور و «سیاست­زده» بود. در پرداختن به احتمالات، تخیلات و سناریوهای امنیتی پیرامون مسائل فرعی و از روی شنئان رقیبان و مخالفانش زیاده روی می کرد، چون «افراطی» بود. «سلب گرا» بود و بر اساس نفی این و آن شکل گرفته بود و در نفی­هایش هم اغلب دعواهایش سیاسی بود، در نتیجه اصالتا بدبین بود مگر ان که خلاف آن ثابت شود. در یک کلام ترجمانی که از گفتمان انقلاب ارائه شد،«محافظه کار»، «سلب گرایانه»، «ذهنی و فانتزی»، «سیاست زده» و «دور از مسائل اصلی مردم و انقلاب» و «افراطی» بود. «نه» مردم به این قرائت از گفتمان انقلاب بود.

پایان ترجمه­ی گفتمان انقلاب

همه ی این مشخصه ها، همان  مؤلفه های تفکری است که در ۷۶ از مردم یک نه بزرگ شنید اما به روی خودش نیاورد، بعد سه-چهار سال در توجیه نه مردم تلاش کرد تا در برابر رقیبش مفهومی را جعل کرد به نام «اصولگرایی»؛ آن قدر گفتند و گفتند «گفتمان اصولگرایی ترجمان دیگری از گفتمان امام و انقلاب و رهبری است» که همه باورشان شده بود و شده است (ن.ک به همه جا، اما مشخصا این جمله عینا از یادداشت «چرا نهر، رودخانه باشید؟» از حسین شریعتمداری گرفته شده است). اما یک بار نگفتند چه نیازی است به ترجمه؟ مردمی که همه هستی خود را برای انقلاب گذاشته اند با اصل گفتمان امام و رهبری چه مشکلی دارند که ترجمه اش می­کنید؟ مترجمان این گفتمان جدید چه کسانی هستند و بودند؟

در ذیل این ترجمه پیش فرض هایی وجود داشت که ضرورت این ترجمان را توجیه می­کرد. پیش فرض هایی مانند عدم اقبال به گفتمان انقلاب که به برساخت ترجمانی شرمنده و حداقلی از گفتمان انقلاب اسلامی منتهی می شد. از این منظر سازمان اصولگرایی و انشعابیون جوان آن در انتخابات ۸۴ به درستی گزینه های خود را انتخاب کرده بودند. مترجمان هم ورشکستگانی سیاسی بودند که می بایست این گفتمان را به گونه ای ترجمه می کردند که هم سویه های تقابلی­اش با رقیبان سابق شان حفظ شود و هم همه­ی قبیله جناح راست سابق در این صورت بندی جدید جای گیرد. به این ترتیب گفتمان اصولگرایی تولید شد یا به گفته یکی از چهرهای شاخص جریان اصولگرا، در مناظره­ای تلویزیونی «جعل» شد؛ اما از ان جا که از روز اول مرده متولد شده بود، خاصیتی جز تداوم روش های محافظه کارانه و قیمومیت ریش سفیدان جناح راست بر سر نیروهای انقلاب و حزب الله نداشت. اصولا اصولگرایی محصول به زیر کشیدن توده های مردمی هوادار انقلاب اسلامی (حزب الله) توسط احزاب جناح راست بود. البته پیروزی ۸۴ هم فقط محصول خروج از سازمان اصولگرایی نبود. کافی است تنها یک تحلیل محتوی ساده از سخنان پیروز ۸۴ با ادبیات نامزدهای مورد نظر طیف های سنتی و جوان جناح راست انجام شود تا تفاوت ماهوی این دو ادبیات روشن شود. اما جریان موسوم به اصولگرایی «نه» 84 را نفهمید و حتی پیروزی خود تفسیر کرد، همچنان که «نه» 76 را توجیه کرد. همچنان که «نه» 92 را هم توجیه کرده و خواهد کرد.

اصولگرایی مُرد؛ زنده باد حزب الله

اصولگرایی مرد؛ زنده باد حزب الله. تنها راه بازگشت به جایگاه اصیل و اصلی حزب الله ، کنار زدن پوستین کهنه راست گرایی و خوانش­های راست گرایانه از گفتمان انقلاب تحت عنوان اصولگرایی است. کاری که در مقطعی در سال ۸۴ انجام شد و به اقبال مردمی منجر شد. اما باید توجه داشت که این کار لزوما با انزوا یا تغییر افراد انجام نمی شود. باید روش­های محافظه­کارانه، شیخوخیت مآبانه، سیاست­زده، افراط گرایانه و سلب گرایانه که منتهی به معطوف شدن به مسئله­های فرعی می­شود را کنار گذاشت. باید به این باور رسید که «محافظه­کاری قتلگاه انقلاب است» (رهبر انقلاب ۰۹/ ۱۲/ ۱۳۷۹) و در یک فرآیند خلوص معرفتی رسوب های اندیشه­های محافظه­کارانه را از ذهن و زبان حزب الله زدود. باید بفهمیم دو گانه ی چپ و راست و اصولگرا- اصلاح طلبی، از منظر گفتمان انقلاب و ادبیات رهبری، غلطِ فکری، مشهور اجتماعی و مشروعیت بخش درگیری های سیاسیون است. باید بکوشیم خودمان را حول مسائل اصلی انقلاب بازسازی کنیم. نظام مسئله شناسی مان را از سیطره اصولگرایان پیر و جوان، سنتی و تحول یافته آزاد کنیم. حزب الله باید به خود بازگردد. بازیابی و بازسازی حزب الله بر اساس گفتمان انقلاب، امام و رهبری، نه ترجمانی از آن؛ این کاری است که با تمام توان باید انحام داد.

از این پس سیاسیون حرفه­ای به دنبال «سیاست ورزی حرفه ای»، «ائتلاف و وحدت»، «نظر سنجی» «مدیریت حرفه­ای کمپین های انتخاباتی» و مانند این موارد خواهند  بود. حزب الله به مثابه موتور محرکه انقلاب باید خودش را پیدا و کند و «چه باید کرد؟» خاص خودش را داشته باشد. نیروی اجتماعی انقلاب کارهای خاص خود را دارد. اگر هم گاهی کار سیاسی «هم» می کند چون انقلاب اسلامی، سیاسی «هم» هست. اما نه انقلاب فقط سیاسی است، و نه حزب الله یک جریان و یا حزب صرفا سیاسی است. بازگشت به خود حزب الله پروژه ی عملی و نظری فرار روی همه نیروهای انقلاب است، اصولگرایی مرد؛ زنده باد حزب الله.

بازتولید اصولگرایی در برابر بازگشت به خود حزب الله

یک آسیب مهم که در این جا ممکن است رخ دهد، بازتولید اصولگرایی است. این روند مشابه همان پروژه ای است که پس از سال های ۷۶ تا اوائل دهه ۸۰ طی شد و  گفتمان اصولگرایی را جعل کرد. ممکن است همان تفکری که در ۷۶ شکست خورد، در ۸۴ و ۹۲ هم، بخواهد بازهم خود را در قامتی جدید و با عنوانی جدید بازتولید کند. در همین مدت کوتاه هم، گهگاه نشانه های روشنی از اراده­ی شکل دهی به این روند نمایان می شود. به عنوان نمونه یادداشت «عصر پسا اصولگرایی» این فرآیند را به خوبی تشریح می کند. این که در این روند نسل جوان تری از اصولگرایان، جوانی خود در سن را بدل از جوانی فکری بگیرند و با مشاورت جریان های سنتی کار را دنبال می کنند. پیران را « بازنشسته‌های سیاسی» اعلام می کنند و حوزه­ی کاری آن ها را  «در سطوح مشورتی» تعریف  کرده و با «سپردن کارها به جوانان و تازه‌نفس‌ها»، همان محتوای اصولگرایی را در  چارچوب اسمی جدید بازسازی می کنند: «گفتمان اصول‌گرایی در دوره‌ای متولد شد که «راستی»ها مقابل «چپی»‌ها به حاشیه رفته بودند و از تعبیر محافظه‌کار، اقتدارطلب و… نیز خود را منزه می‌دانستند. امروزه این کلیدواژه می‌بایست دگرگون و اندیشه‌ی اصول‌گرایانه در قامتی جدید، صورت‌بندی شود

اگر نخبگانِ احزاب و جریان­های سیاسی موفق شوند در پیشبرد پروژه­ی «بازتولید اصولگرایی» از  «بازگشت به خود حزب الله» پیشی بگیرند، باید منتظر دوران جدیدی از حرکت حزب الله ذیل نسخه دگردیسانه­ی گفتمان اصولگرایی و احزاب پیرامونی آن باشیم. این که امروز به یاد نقد «راست سنتی» بیافتیم، نشان از یک تأخیر دست کم یکی دو دهه­ای دارد. راست سنتی در شرایط امروز و تعاملات گسترده­اش با دولت آینده، اساسا فرصتی نخواهد داشت مفهوم مجعول «اصولگرایی» را بازسازی کند.  آنانکه امروز ناکارآمدی اصولگرایی را در چارچوبی جدید بر حزب الله تحمیل می کند، «تازه نفس­های» این جریان هستند. مؤتلفه­ی امروز را توان آن نیست که حزب الله را از جایگاه پیشروی برای انقلاب به ورطه­ی پیروی برای احزاب و لابی­های سیاسی بکشاند، این کار کسانی است که با فاصله ای بیست-سی ساله همان راه محافظه کاران را می­روند.